جدول جو
جدول جو

معنی چوگان زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چوگان زدن
(تَ)
چوگان بازی کردن. بازی گوی و چوگان کردن:
چو بشنید چوبینه گفتار زن
که با او همی گفت چوگان مزن
هر آن کس که رفتی بمیدان او
چو نزدیک گشتی بچوگان او
زدی دست بر پشت او نرم نرم
سخن گفتن خوب و آوای گرم.
فردوسی.
گه کشد خصم و گه کشد سیکی
گه کند صید و گه زند چوگان.
فرخی.
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسوکند او را چوگان.
فرخی.
و نیک احتیاط باید کرد تا میان لشکر لاهور آمیختگی نشود و شراب خوردن و چوگان زدن نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271).
شه چو چوگان زند سلیمان وار
زین بر آن باد صرصر اندازد.
خاقانی.
گر بسر میگردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را.
سعدی (بدایع).
- به چوگان زدن، با چوگان زخم و ضربه وارد کردن. با آلت چوگان زدن:
خواهم اندر پایش افتادن چو گوی
ور بچوگان میزند هیچش مگوی.
سعدی (طیبات).
مرد راضیست که در پای تو افتدچون گوی
تا بدان ساعدسیمینش بچوگان بزنی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان:
خمیده بیدش از سودای خورشید
بلی رسم است چوگان کردن از بید.
نظامی.
، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن:
قدم کرد چوگان و در خم اوی
ز میدان عمرم بسر برد گوی.
اسدی.
- از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی:
ای جوان سروقد گوئی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ بِ لَ دَ شِ کَ تَ)
چرخ زدن. گردیدن. چرخیدن. گردش کردن. دور زدن. گشتن:
مردمان را کتخدایی در بدر افکنده است
همچو پرگار از برای جفت دوران می زنند.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَ/ پِ کَ دَ)
دست زدن. بمجاز دلبسته شدن بچیزی. متوسل شدن:
چنگال مزن در این شتابنده
کت زود کند ز خویشتن زایل.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو نِ زُ)
دارای زلف چون چوگان. با زلف بخم. با زلف تابدار. با زلف خم اندر خم:
بخواه گوی زنخ لعبتان چوگان زلف
گهی بگوی گرای و گهی بچوگان باز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو نِ زَ)
کنایه از تیغ است. (غیاث اللغات). کنایه از شمشیراست. (آنندراج). شمشیر. (ناظم الاطباء) :
دست وی از قوت چوگان زر
کرد پر ازگوی زمین سر بسر.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
خمیدن. خمیده و منحنی شدن. گوژ شدن. خمیده و کمانی شدن. دوتا شدن:
چنین چند گردی درین گوی گردان
کزین گوی گردان شدت پشت چوگان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چوگان زننده. با آلت چوگان ضربه واردکننده. آنکه با چوگان بازی کند. که چوگان زند. زنندۀ چوگان:
گر آن دو عارض رخشان ز فعل یزدان است
ز فعل اهرمن است آن دو زلف چوگان زن.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوگان شدن
تصویر چوگان شدن
خمیده و منحنی شدن، کوژ شدن، دو تا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
لشوكةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
Claw, Fork
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
griffer, bifurquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
kratzen, gabeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
할퀴다 , 갈라지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
царапать , разветвлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
نوچنا , کانٹے سے تقسیم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
আঁচড়ানো , বিভক্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
kucha, gawanya
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
tırmalamak, çatallamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
לגרד , להתפצל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
ひっかく , 分岐する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
дряпати , розгалужувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
खरोंचना , कांटा लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
mencakar, bercabang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
krabben, splitsen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
arañar, bifurcar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
graffiare, biforcarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
arranhar, bifurcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
抓 , 叉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
drapać, rozdzielać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چنگال زدن
تصویر چنگال زدن
ข่วน , แยก
دیکشنری فارسی به تایلندی